بشقاب‌های رنگارنگ

شب بود و در مغازهٔ مرغ و ماهی‌فروشی که کمی هم شلوغ بود، منتظر بودم تا نوبت من شود. پیرمردی که یک گوشش سمعک داشت، به یخچال شیشه‌ای سمت چپم اشاره کرد و پرسید: «اینا تیلاپیاست؟» فروشندهٔ پشت ترازوی دیجیتال سرش را به علامت تأیید تکان داد. پیرمرد دو بستهٔ تیلاپیای یخ‌زده برداشت و گذاشت روی ترازو، و من کنار بشقاب سبزی‌پلو تصورشان کردم. ناسلامتی شب عید بود!

خانم جوانی وارد مغازه شد و گفت: «مادرم که زنگ زد، چه ماهی‌ای می‌خواست؟» فروشندهٔ کنار یخچال بزرگ گفت: «ماهی تازه!» و سپس دو ماهی قزل‌آلای تازه از یخچال و از میان ظرف یخ‌ها بیرون کشید و گذاشت روی ترازو، و من کنار بشقاب سبزی‌پلو تصورشان کردم. ناسلامتی شب عید بود!

من چه گرفتم؟ یک مرغِ چاقِ تازه! و شاید فروشندهٔ پشت ترازوی دیجیتال، آن را کنار بشقاب زرشک‌پلو تصور کرد. ناسلامتی شب عید بود!

نظرات

یادداشت‌های بیشتری بخوانید:

کت و شلواری اندازه!

مریم

قلب گنجشک