گونه‌هایِ رشک آور

آهای پسرِ جوانِ بیست و چند ساله؛ به تو حسودیم می‌شود!
وقتی دخترت را بغل گرفتی تا از پنجرۀ اتوبوس بیرون را تماشا کند، مقداری رشک من را در آوردی. وقتی هم که با انگشتت اشاره کردی به لحظه‌ای بیرون از اتوبوس و دخترت نگاهش را به آنجا چرخاند، بازهم حسودیم شد؛ ولی قابل‌تحمل بود. اما وقتی که دخترت گفت: «بابا مواظبم باش که نیفتم» دیگر قابل‌تحمل نبود. باید بلند می‌شدم و گونه‌هایِ دخترت را می‌بوسیدم و می‌رفتم پی باقی حسادتم. اما نمی‌شد، چون تو مواظبش بودی.

نظرات

یادداشت‌های بیشتری بخوانید:

کت و شلواری اندازه!

قلب گنجشک

صدای واژه‌ها